نقد پایان نامه: «إِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَةُ»(2)
* نویسنده به نقل از مظفر در تعریف سیره عقلاء آورده است: « منظور از سیره همانطور که واضح است, استمرار عادت مردم و تبانی عملی آنها بر انجام یا ترک یک کار را گویند. و منظور از مردم تمام عقلا و عرف عام از تمام ملتها و مذهبها است _ که شامل مسلمانان و غیر آنها نیز می شود _ که به آن سیره عقلا می گویند و تعبیر رایج از آن در نزد اصولی های متاخر, همان بنای عقلاست» ( اصول مظفر، ج2، ص171).
طبق این تعریف اگر ما مبنای قاعده ایک اعنی و اسمعی یا جاره را سیره عقلاء قرار دادیم، باید همه عقلاء اعم از مسلمان و غیر مسلمان به وضوح بفهمند که در کلامی طرف خطاب مراد نیست و غیر او مراد است. نه این که یک کسی ادعا کند که فلان کلام از باب ایاک اعنی و اسمعی یا جارة است؛ اما از خود کلام و قرائن همراه آن دانسته نشود.
* سپس نویسنده به نقل از حکیم آورده است: «سیره عقلا از ادله قطعی در مقام کشف از واقع نیست زیرا شارع می تواند این سیره را تخطئه کند. و فرق آن با حکم عقل در این است که حکم عقل دائر مدار مصلحت و مفسده واقعی است و در موارد احراز آن, حکم عقلی نیز قطعی است و حتی شارع نیز چنین حکمی را نقض نمی کند. در حالیکه در بنای عقلا شرط نیست که این سیره از روی مصلحت و مفسده صادر شده باشد, بلکه صدور آن می تواند ارتکازی و اتفاقی باشد و به همین دلیل نیز کشف از واقع نمی کند». (الاصول العامة للفقه المقارن، 197)
سخن ما این است که طرح این بحث در اینجا چه وجهی دارد؟ این نحوه از سخن گفتن که خطاب به کسی باشد و مراد کسی دیگری باشد، اگر ادعا می شود که در میان مردم وجود دارد، باید به میان خود مردم رفت و دید که آیا وجود دارد یا نه. این چه جهتی دارد که برویم و از شارع بپرسیم که آیا این واقعیت دارد یا نه؟ اساساً شارع باید در القای مقصودش، خود تابع سیره عقلاء باشد و گرنه اگر بخواهید به سیره و روشی غیر از آنچه که میان عقلاست، عمل کند، چگونه عقلاء قادر به فهم مقصود شارع می شوند.
* نویسنده سپس نوشته است: « بنای عقلا به خودی خود حجت نیست مگر آنکه یقین کنیم شارع مقدس با آن موافق بوده, چنین سیره ای را امضا کرده است. به عبارت دیگر سیره طریق و کاشف از حجت است نه اینکه خود موضوعیت داشته باشد. در حقیقت حجیت سیره ذاتی نیست و حجت واقعی همان موافقت معصوم (علیه السلام) است »؛ اما این سخن اگر در جایی دیگر صادق باشد، حد اقل در محل بحث صادق نیست. در اینجا بنای عقلاء به خودی خود حجت است و شارع هم تابع سیره عقلا و بلکه به تعبیر در رأس عقلاست.
مگر زبان در اختیار و تصرف معصوم است که اهل زبان نگاه به دهان او بکنند که او بفرماید، این گونه سخن بگویید و آن گونه نگویید. زبان تابع معهودات و مقرارات بین الاذهانی اهل زبان است؛ نه تابع شخص خاص. قاعده ایاک اعنی و اسمعی یا جارة هم یک قاعده زبان شناختی است. این قاعده یک حکم شرعی نیست که لازم باشد، شارع آن را انشا کند.
به نظر می رسد، در اینجا خطی صورت گرفته است. تردیدی نیست که اگر بخواهیم بدانیم یک روشی که میان عقلاء رایج است، شرعی هست یا نه، قطعاً باید بررسی کرد که آیا آن مطابق شرع هست یا نه؛ اما اگر بخواهیم بدانیم که آیا یک روش میان عقلاء واقعیت دارد یا نه، باید به خود واقعیت مراجعه کرد؛ نه این که از دهان معصوم، از واقعیت آن خبر پیدا کرد. مگر مردم از شناخت این واقعیت که قاعده ایاک اعنی و اسمعی یا جارة در میان اهل زبان وجود دارد، یا نه، قاصرند که لازم باشد، به معصوم مراجعه کنند.
* نویسنده حدیثی طولانی از پیامبر خطاب به علی(ع) آورده که آغازش چنین است: « یا على با همسر خود آمیزش مکن در اول ماه و میان ماه و آخر ماه از براى آنکه جنون و خوره و کم عقلى سرعت می کند بآن زن و به فرزند او». آنگاه آن را حمل بر این کرده است که مراد علی(ع) نیست؛ چون با جلالت شأن او منافات دارد؛ حال آن که حمل این این حدیث بر این که مراد از علی(ع) غیر اوست، بی دلیل است. اگر جلالت قدر علی(ع) مانع از این است که چنین خطاباتی به او نشود، چرا این جلالت را خود پیامبر(ص) رعایت نکرده است؟ اساساً چه وجهی دارد که اگر او مراد نیست، خطاب به او سخن گفته شود؟ مگر چه منعی وجود داشته است که خطاب به عموم مردم گفته نشده است؟ چه مصلحت و منفعتی وجود داشته است که اگر غیر مرادند، خطاب به شخص علی(ع) سخن گفته شود؟
اعمال قاعده ایاک اعنی و اسمعی یا جارة باید در جایی باشد که یک وجه عقلائی برای آن باشد. گاهی تنوع تعبیر است؛ چنان که در آیات قرآن ملاحظه می شود. گاهی حفظ حرمت اشخاص است؛ چنان که در خطاب علی(ع) به مردم در خطبه آغاز خلافتش ملاحظه می شود. گاهی شرم و حیاست؛ چنان که درباره اصل این ضرب المثل نقل کرده اند. گاهی ترس است و مفرو راه توجیه و تأویل گذاشتن برای سخن است، در وقتی که خطاب به کسی است، اما شخص ظالم و جائری مراد است.
گاهی به جهت تعلیم است، در جایی که خطاب مستقیم موجب رنجش شخص می شود، مثل آنجایی که درباره تعلیم وضو از سوی حسنین به شخص برزگسالی نقل کرده اند.
حال در خصوص این حدیث چه وجه عقلائی می توان برایش پیدا کرد؟
* نویسنده پس از نقل احادیث متعارضی که درباره زراره از امام صادق رسیده است، احادیث ذم او را حمل بر تقیه کرده است؛ حال آن که صرف تعارض دو روایت، دلیل معتبری بر صدور یکی از آنها از روی تقیه نیست. باید همراه خود حدیث تقیه ای قرینه ای وجود داشته باشد که این معنا را گواهی کند، مثل این که در محضر امام جاسوسی از دستگاه خلافت حضور داشته باشد.
به هر حال بدون چنین قرینه ای نمی توان به تقیه ای بودن روایت حکم کرد و هیچ ملازمه ای میان آن دو نیست. بسا روایت نکوهش گر زراره جعلی باشد و از امام صادر نشده باشد.
* نیز نویسنده پس از نقل احادیثی قدسی خطاب به حضرت عیسی می نویسد: «فیض کاشانی پس از نقل این روایت طولانی, توصیه حضرت عیسی (علیه السلام) به ترک بخل را منافی مقام عیسی (علیه السلام) می داند و ضمن تصریح به این قاعده, حمل آن بر قاعده «ایاک اعنی و اسمعی یا جارة» را محتمل می شمارد». حال آن که حمل چنین احادیثی بر ایاک اعنی و اسمعی یا جارة به صرف منافات با شأن ادعایی مخاطب صحیح به نظر نمی رسد. باید اهل زبان چنین بفهمد. این در حالی است که این حدیث قدسی است و جز حضرت عیسی آن را دریافت نکرده و پیروان او به هنگام تکلم الهی چیزی متوجه نمی شدند.
جمله انشائی لزوماً بر وقوع مفادش دلالت ندارد و لذا توصیه به ترک بخل لزوماً به این معنا نیست که حضرت عیسی بخل ورزیده است. بسا زمینه اش در او بوده باشد، به این جهت که او نیز بشری است، مانند دیگر افراد بشر؛ اما وقتی آن را به ظهور نرسانده باشد، عیبی بر او نیست تا با شأن آن حضرت منافات داشته باشد.
* نویسنده روایتی را از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مورد مرگ نقل می کند که می فرماید: «وَ لَقَدْ غَفَلْنَا عَنِ الْمَوْتِ غَفْلَةَ أَقْوَامٍ غَیرِ نَازِلٍ بِهِمْ وَ رَکَنَّا إِلَى الدُّنْیا وَ شَهَوَاتِهَا رُکُونَ أَقْوَامٍ قَدْ أَیقَنُوا بِالْمُقَامِ وَ غَفَلْنَا عَنِ الْمَعَاصِی وَ الذُّنُوبِ غَفْلَةَ أَقْوَامٍ لَا یرْجُونَ حِسَاباً وَ لَا یخَافُونَ عِقَاباً؛ ما از مرگ غافل شدیم همچون اقوامی که مرگ برای آنها نیست و به دنیا و شهوتهای آن تکیه کردیم همچون اقوامی که یقین به بقای خود در این دنیا دارند, و آنچنان از معصیت ها و گناهان غفلت کردیم همچون اقوامی که امیدی به حساب و کتاب ندارند و از عذاب الهی نمی ترسند. »؛ آنگاه این روایت را به نقل از سید بن طاووس از قبیل ایاک اعنی و اسمعی یا جارة شمرده است. حال آن که این سخنان بستگی دارد که در چه شرایطی گفته شده باشد. اگر در جمع کسانی گفته است که هرگز از مرگ غافل نشدند، این خلاف فصاحت و بلاغت است و اساساً از دهان آن حضرت بیرون نمی آید. اما اگر در جمع اصحابش فرموده باشد که سرگرم شهوات بوده اند، به وضوح به اصحاب او انصراف دارد. خلاصه باید اهل زبان در وقت صدور کلام از کلام این معنا را بفهمد و گرنه توجیهی خلاف متفاهم اهل زبان است و بی اعتبار.
* نویسنده در ذیل آیه شریفه « إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ» می نویسد: «محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) این آیه را در شبی آن قدر تکرار کرد تا فجر طلوع کرد و از آنجا که کلام دیگری بود آن را به قصد حکایت تکرار می کرد در حالیکه آن حضرت چیز دیگری را قصد کرده بود که این مطلب روشن است مثل آنچه در «إِیاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یا جَارَةُ» گفته شده است. »
حال آن که این آیه از زبان حضرت عیسی به خداست، راجع به پیروانش که او و مادرش را خدا می شمردند. این که حضر رسول از آن معنای دیگری را اراده کرده باشد، دلیل بر این نیست که خداوند نیز همان را اراده کرده است. بسا از باب تمثل بوده باشد.
وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونی وَ أُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ (116) ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبّی وَ رَبَّکُمْ وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیداً ما دُمْتُ فیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ (117) إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ (118)
اگر گفته شود که خداوند در این آیات پیروان عیسی را مراد کرده است و به واقع خطاب به آنان فرموده است که چرا در حالی که عیسی خود و مادرش را خدا نشمرده بود، شما آنان را خدا شمرده بودید؟
آری، این از باب ایاک اعنی و اسمعی یا جارة است؛ اما اگر حضرت رسول از آن معنای دیگری را اراده کرده، دلیل بر این نیست که مراد آیه هم همین است. زیرا اهل زبان، هرگز با مطالعه آیه چنین معنایی را از آیه نمی فهمند و هیچ قرینه ای که بر آن دلالت داشته باشد، در آیه به چشم نمی خورد.
* نویسنده نوشته است: «گاهی خطاب تکلیف به آن حضرت است, اما مانند بسیاری از خطابات دیگر حکم آیه اختصاص به ایشان ندارد بلکه همه مکلفین را شامل می شود. مثل حکم جهر و اخفات در نماز که هر چند خطاب حکم به نفس مقدس پیامبر (ص) است اما فقهای امت از آن عدم اختصاص حکم به ایشان را فهمیده اند؛ نظیر: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَینَ ذلِکَ سَبیلاً»
اما این که آیه ای به شخص پیامبر اختصاص نداشته باشد و اصحاب را هم شامل شود، مصداقی برای ایاک اعنی و اسمعی یا جارة نمی تواند باشد. این تعبیر ظهور در این دارد که مراد، کسی غیر از طرف خطاب است.
نویسنده آورده است: « دلیل بر اینکه حجیت ظهور اختصاص به مخاطب ندارد اینست که در بسیاری از اوقات, مقصود از تفهیم و مفاهمه, غیر شخص مخاطب است همانطور که در «إِیاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یا جَارَةُ» نیز چنین است. مگر اینکه گفته شود مراد کسانی که حجیت ظهور را مختص به من قصد افهامه (کسانی که گوینده قصد فهماندن کلام خود به آنها را دارد) می دانند, خصوص مخاطب مرادشان نباشد بلکه مطلق من قصد افهامه را قصد کرده باشند فرقی نمی کند که مخاطب باشد یا غیر آن» ( بدایة الوصول فی شرح کفایة الاصول، ج5، ص218). اما به هر حال، برای این که مقصود به افهام، کسی غیر از مخاطب باشد، باید قرینه ای در وقت صدور کلام وجود داشته باشد که ذهن مخاطب را به آن منصرف کند و گرنه مخل به فصاحت و بلاغت است. برای مثال به او گفته شود که تو این پیام را که می شنوی به فلانی برسان. یا خود مخاطب به روشنی دریابد که منظور او نیست و بلکه کس دیگری است و برای این گفته شده است که به وی به او ابلاغ کند.
حجیت ظهور به مخاطب و حتی مقصودین به افهام اختصاص ندارد و این نه به جهت این است که مقصودین به افهام غیر مخاطب است. بلکه به جهت این است که سخن در قالب زبان عرفی ریخته شده است که عموم کسانی که آشنایی به آن به آن دسترسی دارند.
مقصودین به افهام، مخاطبان حاضر در زمان و مکان خطاب هستند و اگر آنها در مواردی مراد نباشند، باید قرینه ای در همان زمان و مکان خطاب باشد که مشخص کند، مخاطبان حاضر مراد نیستند. بلکه مخاطبان غایب مرادند و مخاطبان حاضر به واقع کسانی اند که پیام گوینده را به مخاطبان واقعی می رسانند. بر این اساس، هرگز کسانی که در محل و زمان خطاب حضور ندارند و یا کسانی که در حین تکلم مشخص نشدند که مخاطبان واقعی آنها هستند، مخاطب کلام نیستند. اما در عین حالی که مخاطب نستند، در صورتی که به زبان کلام آشنایی داشته و از قرائن کلام خبر داشته باشند، کلام برای آنان نیز قابل فهم و حجت است.
* نویسنده یکی از شروط اعمال قاعده را مخالف ظاهر آیه با دلیل عقلی یا آیات دیگر یا اجماع مسلمین دانسته است؛ حال آن که اگر مراد از ظاهر معنایی باشد که به ذهن مخاطب تبادر پیدا می کند، باید یک خطیب بلیغ و فصیح و حکیمی که قصد تفهیم مقاصدش را دارد، به ظاهر کلامش اعتنا کرد و بر خلاف ظاهرش حمل ننمود.
اگر گفته می شود که منظور تعابیر مجازی و کنایی و استعاری و تشبیهی است، باید گفت: این تعابیر را نیز باید به ظاهرش یعنی معنایی که به ذهن مخاطب تبادر پیدا می کند، اعتنا کرد و خلافش را مراد خدا ندانست. زیرا این تعابیر طبق بیان علمای بلاغت ابلغ از حقیقت است.
تصور بسیاری این است که تعابیر مجازی و کنایی و استعاری بر خلاف ظاهر استعمال می شوند و لذا معنایی که از آنها به ذهن متبادر می شود، مراد نیست. اما این سخن ناصواب است. دلالت این تعابیر بر مقصود به تصریح علمای بلاغت ابلغ است و لذا باید همان معنا متبادر به ذهن را مراد دانست. برای مثال اگر برای توصیف شجاعت کسی گفته شود که او شیر است، این از توصیف او به خود شجاعت بیش تر است؛ زیرا وقتی گفته می شود، او شجاع است، یک مفهوم انتزاعی به ذهن می آید؛ اما وقتی گفته می شود، او شیر است، چهره یک شیر مهاجم و بی باک در ذهن مجسم می شود و روشن تر مفهوم شجاعت را می توان درک کرد.
در این مثال اگر گفته شود، ظاهر او شیر است، این است که او حیوان درنده است، این سخن بسیار اشتباهی است؛ چون هرگز به ذهن مخاطب این معنا که او یک حیوان درنده است، خطور نمی کند. بلکه همان شجاعت او به ذهن خطور می کند.
اگر ظاهر کلامی با دلیل عقلی قطعی مخالفت داشت، آن کلام باطل است، نه این که خلاف ظاهرش مراد است. بیان این که در قرآن آیاتی خلاف ظاهرشان مراد است، مستلزم اثبات عیب در کلام الهی است. هرگز نمی تواند ظاهر کلام الهی مخالف دلیل عقلی قطعی باشد.
این که مراد کلام چه کسانی اند، باید از خود کلام مشخص باشد؛ نه این که دلیل عقلی یا نقلی بر آن اقامه شود یا به اجماع مسلمین تکیه شود. وقتی در قرآن خطاب به پیامبر اسلام(ص) از امری غیر اختصاصی سخن می رود، کاملاً روشن است که به شخص ایشان اختصاص ندارد. آیه مورد بحث نیز از آن جمله است و لذا حاجتی نیست، به اجماع مسلمین استناد شود.
ممکن است که ظاهر آیه با اجماع مسلمین در قرون اخیرمخالفت داشته باشد؛ اما هیچ دلیلی نیست که در زمان نزول آیه هم با اجماع مسلمین مخالفت داشته باشد. ظهور آیه در وقت نزول ملاک است، نه ظهوری که بعد از گذشت زمان نزول و فقد قرائن برای مسلمین حاصل می شود.
* نویسنده پس از نقل آیه «وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ وَ بِالْوالِدَینِ إِحْساناً إِمَّا یبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ » نوشته است:مخاطب این آیه شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است اما این تکلیف در مورد ایشان موضوعیت ندارد زیرا مطابق نقل تاریخی معتبر و اجماع مسلمین و بلکه صریح آیات, آن حضرت سالها قبل از بعثت پدر و مادر خویش را از دست داده بودند. و از آنجا که این کلام از حکیم صادر شده تنها راه تصحیح کلام حمل بر این قاعده است. درواقع حکم احترام به پدر و مادر به عنوان یک قانون کلى بیان شده است هر چند مخاطب ظاهرا پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) اما شخص ایشان مورد نظر نیستند».
درست است، این قاعده در اینجا جاری است؛ اما هرگز خلاف ظاهر اراده نشده است؛ بلکه همان معنای ظاهری اش اراده شده است؛ یعنی همان معنایی که به ذهن مخاطب تبادر پیدا می کند و بی تردید به قرینه سیاق آیه و شأن مخاطب، شخص پیامبر مراد نیست؛ بلکه کسانی مرادند که پیامبر اسلام مأمور به دعوت آنان بود، یعنی مشرکان مکه.